سلام به همه ی دوستان!!!
به سایت ✔ رمان تیـــک ✔ خوش اومدین!
امیدوارم از رمان ها و سایت لذت ببرین!!
کسانی که از مطالب کپی میکنن با ذکرمنبع باشه!
ادامه ی مطلب
خلاصه رمان الهه شب:
باران دختری که سعی می کنه شبیه بقیه دخترا نباشه، تا حالا عشقو تجربه نکرده و بهشم توجهی نداره ، ظاهری تقریبا" پسرونه داره و اصولا"در خواست کمک کسی رو قبول نمی کنه، در مورد جنس ذکور هم زیاد تمایلی به کمک کردن نداره، واز قضا با شخصی آشنا می شه که دقیقا"سعی می کنه جنسیتش روی رفتارش زیاد تاثیر گذار باشه و زیادی ادعای مردی کنه ...
توماژ که حداقل سعیش رو واسه خوب بودن می کنه ،دوست داشتنی و البته خیلی با هوش و در ضمن گاهی اوقات زیادی غیرتی ، یکمی هم شکاک، خاندانش از تبار کرد نشینن و خودش هم یه پسر کرد چشم سیاه فوق العاده جذاب ، مادرش براش یه موجود مقدس و کلا" خونه رو یه محیط پاک می دونه که نباید توش گناهی رو مرتکب شد...
و حالا رسیدن این دوتا موجود کاملا" معکوس هم ،می تونه مسائلی رو پیش روشون بذاره که ممکن شخصیت اصلی شون رو تحت تاثیر بذاره چون مواجهه یه دختر سنگی با گذشته مرموز و پسری با ظاهری معقول و محجوب که سعی می کنه به دختر کمک کنه و کم کم عاشق خودش کنه اما باید دید باران می تونه با توجه به گذشتش طعم یه عشق واقعی رو بچشه یا نه !!!!
نوع نگارش محاوره ای و از زبون سوم شخص نوشته می شه ...
نام رمان : ثانیه های عاشقی
نویسنده : گیسوی پاییز کاربر انجمن نودهشتیا
حجم کتاب (مگابایت) : ۱٫۵ (پی دی اف) – ۰٫۱ (پرنیان) – ۰٫۷ (کتابچه) – ۰٫۱ مگابایت (epub)
ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، epub
تعداد صفحات : ۱۴۵
خلاصه داستان :
شاید همه بگویند دیوانه شده ام… ولی مهم نیست… مردم همیشه حرف می زنند… مهم این است که من غرقِ عشقِ تو شدم… دوست داشتن چیز عجیبی نیست… همین که وجودت آرامش بخش وجودم می شود…
همین که با یادت بر لبم لبخند می نشیند… همین که نفس هایت قلبم را به تپش وا می دارد… همین که لحظاتم با بودنت شیرین می شود… دوست داشتن شکل می گیرد…
صدا بزن مرا… مهم نیست به چه نامى… فقط میم مالکیت را آخرش بگذار… می خواهم باور کنم مال تو هستم…
خلاصه:تائیس افسونگری بود که با افسون خود اسکندر را وادار کرد پرسپولیس را به آتش بکشد و من افسونگری هستم که روح را به آتش می کشم … یکی پس از دیگری … افسون نخواست افسونگر باشد … افسونگرش کردند …
شخصیت ها:
افسون (امیلی) واتسون
دانیل مَجِستیک
لوکیشن : لندن (دلیل اینکه لوکیشن رو بردم اونور آب اولا اینه که اونا آدمای راحتی هستن، دوما به یک دوست قول دادم که همچین مدلی بنویسم … امیدوارم خودش بدونه که منظورم به کیه! )
مقدمه :
یک مادر ایرانی
یک هویت ایرانی …
یک دختر ایرانی …
نه نه!
یک پدر اروپایی …
یک هویت اروپایی
یک دختر اروپایی
نه نه!
من کیستم؟!
افسون؟
آفریده شده ام برای پاکی؟
یا گناه؟
برای محبت دیدن و محبت کردن؟
یا دیگران را تشنه محبت کردن؟
من مهمم؟
شاید هم نه … اصلا به چشم نمی آیم …
اذیت کردن من را دوست دارند …
چرا من اذیت و آزار دادن را دوست نداشته باشم؟
چرا من تلافی نکنم؟
آنها مردند … من دختری یکه و تنها!
آنها زور بازو دارند و من …
عشوه و مکر زنانه!
شعار من اینست:
ترجیح می دهم همه مردان رژ لبم را خراب کنند …
نه ریمل چشم هایم را !